پنجشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | 2024-11-21
کد خبر: 5841 |
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۰ |
ارسال به دوستان
پ

همسرم از من خواست تا در شبکه های اجتماعی از مردان هوسران «گوش بری» کنم! من هم که دیگر چاره ای برای تامین مخارج نوزادم نمی دیدم تسلیم خواسته او شدم

سرویس حوادث دلاوران مرصاد ،زن جوان می‌گوید: شوهر معتادم موضوع شرم‌آوری را مطرح کرد و از من خواست تا از طنازی‌های زنانه‌ام برای درآمدزایی در فضای مجازی استفاده کنم!

آن قدر عاشق تیپ و قیافه پسر همسایه شده بودم که حتی سرنوشت و تجربه تلخ مادرم در زندگی را هم نادیده گرفتم و با وجود همه مخالفت ها پای سفره عقد نشستم اما طولی نکشید که ابر سیاه اعتیاد، آسمان عاشقانه زندگی ام را در تاریکی مطلق فرو برد و من درحالی که غرورم اجازه نمی‌داد مشکلم را با کسی در میان بگذارم با پیشنهاد بی‌شرمانه شوهرم مجبور شدم که …

زن ۲۳ ساله که نوزاد شیر خواره ای را در آغوش می فشرد و با عذاب وجدان عجیبی دست به گریبان بود، قطرات اشک را از چهره اش زدود و درباره این ماجرای شرم آور به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: پنج سال بیشتر نداشتم که به خاطر طلاق پدر و مادرم «بی کسی» را تجربه کردم. مادرم که معتقد بود خیانت های پدرم را نمی تواند تحمل کند، مهر و عاطفه مادری را زیر پا گذاشت و با رها کردن من، به دنبال سرنوشت خودش رفت. در این شرایط من که بی کس و تنها مانده بودم به آغوش مادر بزرگ پدری ام پناه بردم و نزد او بزرگ شدم ولی گویی چرخ روزگار به کام من نمی چرخید چرا که فقط چهار سال بعد و در حالی که کلاس سوم ابتدایی بودم مادر بزرگم را هم از دست دادم و در سوگ او سیاه پوش شدم. در همین روزها مادرم که متوجه مرگ مادربزرگم شده بود در عصر یک روز پاییزی به سراغم آمد و مرا نزد خودش برد. با آن که هنوز کودکی خردسال بودم ولی رنج سختی های مادرم را با همه وجود حس می کردم. او بعد از طلاق با مرد معتادی ازدواج کرده بود که هیچ مسئولیتی را در زندگی به عهده نمی گرفت و مادرم با کارگری و زحمت کشی در خانه های مردم، هزینه های زندگی خود و فرزند شیرخواره اش را تامین می کرد اما برای حفظ آبرویش، با این شرایط وحشتناک کنار می آمد و گلایه هایش را شب هنگام با اشک هایش درهم می آمیخت.

با همه این مشکلات، مادرم مخارج تحصیل مرا می پرداخت تا درس بخوانم و به سرنوشت او دچار نشوم. پنج سال بعد از این ماجرا، هنگامی که ۱۴ سال بیشتر نداشتم و در مقطع راهنمایی تحصیل می کردم روزی نگاهم با نگاه خیره پسر همسایه گره خورد و در یک لحظه «عاشق»شدم! «فیروز» تیپ و قیافه جذابی داشت و من هم به همین دلیل به او دل باختم و تنها با یک «لبخند» روابط تلفنی ما آغاز شد. حدود یک هفته بعد «فیروز» که جوانی بیکار بود به خواستگاری ام آمد اما مادرم وقتی در جریان روابط ما قرار گرفت و از سوی دیگر به خاطر شناخت نسبی که از فیروز داشت به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد اما من از گوش «کر» و از چشم «کور» شده بودم. نصیحت های دلسوزانه مادرم نیز فایده ای نداشت او اشک ریزان فریاد می زد «دخترم سرنوشت و روزگار سیاه مرا ببین و عبرت بگیر!»

 

ولی من مدعی بودم که هرگونه مشکلات وسختی ها را برای رسیدن به یک زندگی عاشقانه به جان می خرم! خلاصه با اصرارهای کودکانه من، مادرم تسلیم شد و با چشمانی اشک بار مرا پای سفره عقد نشاند. اما هنوز یک هفته از برگزاری مراسم عقدکنان نگذشته بود که فهمیدم نامزدم اعتیاد دارد! او همه اوقات خودش را به رفیق بازی می پرداخت و با  دوستانش به شب نشینی و خوشگذرانی می رفت و روزها را نیز در خواب بود! با وجود این غرورم اجازه نمی داد این موضوع را با کسی درمیان بگذارم چرا که خودم اصرار به ازدواج با «فیروز» داشتم. همه آن افکار عاشقانه در طول یک ماه رنگ باخت ولی باز هم با خودم می اندیشیدم اگر زندگی مشترکمان را آغاز کنیم او هم سر به راه می شود و برای رفاه خانواده اش دنبال شغل و درآمد می رود. بالاخره زندگی زیر یک سقف هم موجب نشد تا همسرم دست از اعتیاد و رفتارهای ناشایست خودش بردارد. به گونه ای که با تولد دخترم، سختی های مالی و  عاطفی در زندگی ما شدت گرفت تا جایی که حتی اجاره منزل را هم پرداخت نمی کرد. در یکی از همین روزها «فیروز» موضوع شرم آوری را مطرح کرد و از من خواست تا از طنازی های زنانه ام برای درآمدزایی در فضای مجازی استفاده کننم! او که گویی غیرت مردانه اش را هم به اعتیاد باخته بود از من خواست تا در شبکه های اجتماعی از مردان هوسران «گوش بری» کنم! من هم که دیگر چاره ای برای تامین مخارج نوزادم نمی دیدم، با بغضی غریب پیشنهادش را پذیرفتم و با برخی افراد هوسران در فضای مجازی ارتباط برقرار کردم.

بعد از آن که آن ها مبلغی را به حساب بانکی واریز می کردند که شوهرم در اختیارم گذاشته بود، برای مدتی گوشی تلفن را خاموش می کردم و آن ها هم برای جلوگیری از رسوایی و آبروریزی، پیگیر ماجرا نمی شدند اما مدتی بعد عذاب وجدان به شدت آزارم می داد و دوست نداشتم دختر شیرخواره ام را با این پول ها بزرگ کنم. این بود که به کلانتری آمدم تا از این وضعیت دردناک رهایی یابم و …

 

با تاکید و دستورات ویژه سرگرد «جعفر عامری» (رئیس کلانتری سپاد) بررسی کارشناسی و روان شناختی و همچنین یاری این زن جوان برای یافتن مسیر درست زندگی به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

 

ماجرای واقعی باهمکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط دلاوران مرصاد در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    نظرتان را بیان کنید